حس و حالم مثل وقتی هست که برادرم از دست دادم؛ تا اسمی، عکس یا حرف سردار میشه بغض گلومو میگیره و گریه ام میگیره.

بعد از شهید حججی این دومین بار که خبر شهادت کسی تا این اندازه منو اذیت میکنه.

خواب بودیم و سردار برامون می جنگید و بازهم خواب بودیم و ایشون سیدشهدا ملاقات کرد

حاج قاسم به ما فهموند خوابیم و جا مانده غافله.

 

+ این روزها بیشتر از قبل اسیر حرف های مشتی بزدل شدیم؛ انتقام نگیریم که امریکا اگر بخواهد چنین کند و چنان کند، بیچاره میشیم و گرسنگی و فقر و.

انگار "فقط" اینها خوب هستن و "فقط" اینها اصلاح گر هستن و "فقط" اینها هستن که از فقر خبر دارن و "فقط" اینها  هستن که غم خوار ملت هستن؛ یه چیزهایی هست از نون شب واجب تره، مثل وطن، مثل شرف، مثل استقلال، مثل مبارزه.

منتظرم نیروهای انقلابی جواب شایسته این جنایت امریکا رو بدن و کمترین توجهی به عوعوی هیچ سگی نکنند!

تاریخ هر ملتی رو میخونی میبینی از وعده های پر زرق و برق دشمن گذشتن و دست به مبارزه زدن تا هویت و استقلال داشته باشن بعد اینجا ما کسایی داریم استقلال و وطن رو میدن که اون شکم لعنتی سیر باشه

+ کجای راهو اشتباه رفتیم که هموطن شما شدیم؟ فکر کردی من از روی شکم سیری مینویسم یا درکی از جنگ و نا امنی ندارم؟ من بچه شهری هستم که یه سال هایی وقتی میرفتی برا نماز برگشتت با خدا بود، رکوع تو مسجد بودی و سجود در پیشگاه خدا ولی باز میگم به مولا از شکمی که الان دنیا بریزی توش یه ساعت دیگه میگه من گشنمه مهم تر خیلی هست. خیلی.

 

+ وقتی دیدی کفتارها خوشحال هستند؛ بدون یه شیر مرده.

 

داشتم همین خط آخر مینوشتم که دیدم این پیام آمد و البته جالب شد محتواش و متن این پست:

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها